شاهپور فاخر
امروز با بیدل:
"آنقدر کاهیدم از دردِ سخن کز پیکرم
ناله دارد پیرهن همچون قلم در آستین"(بیدل)
" کاهیدن از دردِ سخن " اشارهی قشنگ به میزان بیانتهایی درد است که به "نالهی پیرهن" در "آستینِ قلم" تشبیه شده است.( این گونه پنداشت، به نوعی میتواند همان صنعت لفظی اغراقِ شاعرانه در نشان دادن دردِ مفرط نیز دانسته شود؛ چیزی که در دبستان هندی بسیار به آن توجه شده و به گونهیی "تُنُک خیالی" (نازک خیالی) نیز به آن گفته می شود)
با توجه به این توجیه بیدل میگوید: از فرطِ دردِ سخن ؛ یعنی سخن آرایی( که شاید منظور سخنوری و سخنسرایی است) به حدی رنج را متحمل شدم که پیکرم از ناله، پیراهنی مانند قلم درآستین دارد. (پیکرِقلم نیز وقتی از فرط ِدردِ سخن لبریز میگردد، رنگ ناله است که از آستینش بیرون میآید، و این جذابترین تشبیه شاعرانه از بیان حالت" منِ فردی" است.)
افزون برآن چه این جا اشاره شد، واژههای " پیکر، پیراهن و آستین" در یک همخوانی مفهومی، بسیار جذاب وسامانمند با هم شکل گرفته اند و سبب ایجاد قرینهی موضوعی در ساختار محتوایی این بیت شده اند.
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنابیا
شاهپور فاخر
جناب سخا
غزل نیشکر
اکسیـــــر جوانی، قدح آب حیاتی
تو لعل ترین خوشه ی انگور هراتی
طاووس قدی، کبک خرامی، چه بگویم؟
آهو قدمی آه، چه شیرین حرکاتی
کندوی غزل، نیشکر ساحل شعری
شیرین تراز، قندتر از« شاخ نباتی»
من ماهیِ افتاده به شن های کویرم
توبرکت بی شایبه ی رود فراتی *
من دست غریقم که به فریاد نگنجم
توساحل آرامشی و، راه نجاتی
نی نامه نویس قدوبالای توام، چون
سرتابه قدم، مثنوی ی از حَسَناتی
بگشای دو بازو، که دلم خسته ی جنگ است
ای یار! که صلحی و سکونی و، ثباتی
ادامه ...
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنابیا
شاهپور فاخر
نزده سر زفلک همچو تو ماهی گاهی
مه نبرده است دل از کس بنگاهی گاهی
ولی طواف
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنابیا
شاهپور فاخر
امروز با بیدل
" بیدل آهنگت شنیدیم و تو را نشناختیم
ای زفهم آنسو به گوشِ من صدایی میرسی"
با توجه به نگرش حسی بیدل درشعر، من به این باورم که برخی ازشعرهای دشوار بیدل به لحاظ درکی آن سوی فهم نه؛ بلکه آن سوتر از فهم اند و مثل صداهای ملکوتی به گوش آدم می رسند؛ اما هرگزبا قوه ی فهمِ فراچنگ نمیآیند؛ ولی بر عکس حس می شوند. این صداها شفاف شنیده می شوند؛ اما این صدا ها آن سوتر از فهم ایستاده اند و هرگز تصویرهای شان در آیینه ی ذهن متعارف و فهم معمول، نقش نمی بندند:
" یاران نرسیدند به دادِ سخنِ من
نظمم چه فسون خواند، که گوش همه کر شد"
پس، هنگامی که بیدل صدای آن سوتر از فهم است، این گونه صدا نه در چارچوب توجیهات و تفسیرهای متعارف می گنجد و نه با رابطه های علت و معلولی- به لحاظ متعارف- تعبیر میٍ شود. صدا چیزیست غیرتجربی و غیرقابل لمس، بدون موجودیت فزیکی که فقط از شمار مقوله های محسوس می تواند باشد.
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنابیا
شاهپور فاخر
امروز با سعدی
آن نه زلفست و بناگوش که روزست و شبست
وان نه بالای صنوبر که درخت رطبست
نه دهانیست که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بداند که لبست
آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت
عجب از سوختگی نیست که خامی عجبست
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطبست
جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست
نه که از ناله مرغان چمن در طربست
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنابیا
شاهپور فاخر
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد
علی الخصوص که پیرایهای بر او بستند
کسان که در رمضان چنگ میشکستندی
نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند
بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط
ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند
دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را
که مدتی ببریدند و بازپیوستند
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنابیا
شاهپور فاخر
غزل سبز
*
*
*
*
اي سبزترين فصل خدا! اي سروپا سبز!
اي تاهمه جا، تاهمه جا، تا همه جا سبز!
اي شط ِ پُر از آيينه و آيينه و نور
اي طوطي ِ شفاف ِ به دامان ِ هوا سبز!
اي پيش خدا در تبِ محراب نيايش
- بالاشده شاداب چو دستان دعا، سبز!
اي سبزقبا! عارف سرشار هياهو!
خاموشترين سالكِ بي ريب و ريا سبز!
پيغام گشايش ز لبت درهمه جاري
وَز هرنفس ات بازشده پنجره ها سبز!
در هر قدمي رُسته ز باران پيامت
يك دسته ي طاووس خرامانِ رها، سبز
بر هرچه كه زردي ست، بزن نعره: برو زرد!
بر هرچه كه سبزي ست، بگو: آي بيا! سبز
اي سبز ترين فصل خدا! فصل بهاران!
يك گُستره هم بهر دلِ ما بنما سبزترين
ادامه ...
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنابیا
شاهپور فاخر
جناب سخا
بياكه گُل بدهيم يار! سنگ بسيار است
سلاح سنگ به دستان جنگ بسيار است
بيا قلم بدوانيم به عرصه ي كاغذ
كه درمساحت اين جا، تفنگ بسيار است
بيا حصار غزالان بي پناه شويم
هلا كه وسعت خيزِ پلنگ، بسيار است
بگو به ماهي رقصانِ بي خيالِ خطر
كه زير دامن دريا، نهنگ بسيار است
درين بساط دغل پيشه گان جاه پرست
عزيز ساده دلِ من! زرنگ بسيار است
بياكه مرهمي بشويم روي زخم داغدلان
كه زخم كهنه ي دل هاي تنگ، بسيار است
نه فرصت است، بياو دقيقه را درياب
كه اتفاق بدِ بي درنگ، بسيار است
ادامه ...
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنابیا